یک کوچه پریشانی هم گذشت....
بیا و تسلیت بگو به شانه های سوگوار....
برگ دیگری از دفتر خاطراتمان ورق خورد...
دومین دوره ی شب شعر فاطمی هم برگزار شد

میهمانان عزیزی داشتیم که به "یک کوچه پریشانی" آمدند....
*علیرضا قزوه که "صبح را در بنارس" دیده بود، مسیر برایش فرقی نمی کرد و "از نخلستان
تا خیابان" را با زمزمه "سوره انگور" آمد و اینگونه قسمتی از ترکیب بند فاطمی اش را برایمان خواند:

شب را خدا ز شرم نگاه تو آفريد
خورشيد را ز شعله ی آه تو آفريد
شمسي تر از نگاه تو منظومه اي نبود
صد كهكشان ز ابر نگاه تو آفريد
آه اي شهيده اي كه شهادت سپاه توست
جان را خدا شهيد سپاه تو آفريد
هر جا كه نور بود به گرد تو چرخ زد
ما را چو گرد بر سر راه تو آفريد
اي پشتوانه ی دو جهان، عشق را خدا
با جلوه و جلالت و جاه تو آفريد
تقواي محض، عصمت خالص، گل خدا!
آخر چگونه شعر كنم قصه تو را؟
تو آمدي و زن به جمال خدا رسيد
انسان دردمند به درك دعا رسيد
تو آمدي و مهر و وفا آفريده شد
تو آمدي و نوبت عشق و حيا رسيد
هاجر هر آن چه هروله كرد از پي تو كرد
آخر به حاجت تو به سعي صفا رسيد
احمد(ص) اگر به عرش فرا رفت با تو رفت
مولا اگر رسيد به حق با شما رسيد
داغ پدر، سكوت علي(ع)، غربت حسن(ع)
شعري شد و به حنجره ی كربلا رسيد
در تل زينبيه غروبت طلوع كرد
با داغ تو قيامت زينب(س) فرا رسيد
با محتشم به ساحل عمان رسيد اشك
داغ تو بود بار امانت به ما رسيد
تسبيح توست رشته ی تعقيب واجبات
قد قامت الصلاتي و حي علي الصلاه
*سیدحمیدرضا برقعی رو به "قبله ای مایل به تو" "در واژه طوفان به پا کرد" و اینگونه روایت کرد:

گفت : در می زنند مهمان است
گفت: آیا صدای سلمان است؟
این صدا، نه صدای طوفان است
مزن این خانهء مسلمان است
مادرم رفت پشت در، اما
گفت:آرام ما خدا داریم
ما کجا کار با شما داریم
و اگر روضه ای به پا داریم
پدرم رفته ما عزاداریم
پشت در سوخت بال و پر، اما
آسمان را به ریسمان بردند
آسمان را کشان کشان بردند
پیش چشمان دیگران بردند
مادرم داد زد بمان! بردند
بازوی مادرم سپر،اما
بین آن کوچه چند بار افتاد
اشک از چشم روزگار افتاد
پدرم در دلش شرار افتاد
تا نگاهش به ذوالفقار افتاد-
گفت: یک روز یک نفر اما...
میهمانان عزیز دیگری همچون: اساتید بزرگوار آقایان: شفق، نیک، سالاری و...و هم چنین دانشجویان
دانشگاه فردوسی نیز در این شب شعر با خوانش اشعارشان به محفلمان تجلی بخشیدند....
این برگ هم از صحیفه خاطراتمان ورق خورد و به نیکی گذشت.تنها چند سطر سپاس :
از سیدعلی رضایی دبیرکانون شعر و ادب که ادای تشکر از او در واژه نمی گنجد و کلمات از
بیاند زحماتش عاجزند....

از شورای کانون شعر و ادب و همه دوستانی که برای برپایی این شب شعر، بی ریا و صادقانه
تلاش کردند
و از کسانی که قدم بر محفلمان گذاشتند صمیمانه سپاسگزاریم...
یک کوچه پریشانی هم گذشت...

و تنها خاطره است که می ماند....


کانون شعر و ادب دانشگاه فردوسی: