ناخدای کشتی مولا
با هیچ زن جز تو دل دریا شدن نیست
یاراییِ درگیر توفان ها شدن نیست
در خورد تو،ای هم تو موج و هم تو ساحل
جز ناخدای کشتی مولا شدن نیست
تو نور چشم مصطفی و کس به جز تو
در شأن شمع محفل طاها شدن نیست
تو مادر سبطینی و غیر از تو کس را
اهلیت صدیقه ی کبرا شدن نیست
جز تو زنی را شوکت در باغ هستی
سرو چمان عالم بالا شدن نیست
جز با تو شأن گم شدن از چشم مردم
وان گاه در چشم خدا پیدا شدن نیست
نخلی که تو در سایه اش آسودی،او را
در سایه ی تو حسرت طوبا شدن نیست
ای عالم امکان خبر،تو مبتدایش
آن جمله ای که در خور معنا شدن نیست
سنگ صبوری مردی از آنگونه بودن
با هیچ زن ظرفیت زهرا شدن نیست
«حسین منزوی»

+ نوشته شده در پنجشنبه بیست و دوم فروردین ۱۳۹۲ ساعت 14:10 توسط كانون شعر و ادب دانشگاه فردوسي
|
کانون شعر و ادب دانشگاه فردوسی: