ابر های خبر این بار چه بارانی بود

سخت سردم شده این سوز زمستانی بود

 

در من انگار درختان کهن سال شکست

بس که این بغض به من تاخته طوفانی بود

 

همه دلواپسی ی قحطی ی عشقم ـ بی او ـ

که زمین از نفسش غرق فراوانی بود

 

: « اخوان رفت » . خبر با همه ی کوتاهی

مثل شب خوانی یک زنجره طولانی بود

 

آسمان باز پراکنده تر از این می خواست

ـ جمع ما را که به مصداق پریشانی بود

 

تو به « امید » خراسانی خود می گریی

من به آن نادره « امید » که یمگانی بود

 

او که تا بود ز « مزدشت » خودش زمزمه داشت

گرچه ایام همه بانگ مسلمانی بود

 

حیف ... تکراری از این دست که رسم من و توست

نوش دارویی از آن دست که می دانی بود...