اینجا کسی  را جز خودم تنهـــا نمی بینم

آدم تر از پیشــم ، ولی حــــــّوا نمی بینم

از چشــم هایم دلخورم چون که شـبیه او

حتّا کسـی را در خیـابـــان هـــا نمی بینم

از چشم هایم چشــم هایش را گرفت اما

طوفــــــانی ام، هرچنـد دریـا را نمی بینم

با چادر مشــکیـش رو از من گرفت و رفت

شبهای من ابریست، مـــاه اینجا نمیبینم

با دست خــالی او انـار قـلب مـن را چیــد

حالا کسـی داراتر از ســــــــــارا نمیبینــم

***

 

مـن از عــــالَم ،که هـمــدست تـواَنـد انگـار ، بـــی زارم

از این جمــله کــه :"او را راحـتـــــش بگـــــذار" بی زارم

فقـــــط این روزهــــــــا آیینـــــــه درکـــــــم می کند،اما

عــــــــــذابم میدهد تکــــرار، از تکـــــــــــــــرار بـی زارم

هم عاشق پیشه هم سرگشته ام،حافظ چه می گوید

من ازاین دایـــره،از گــردش-از پَرگــــــــــار بـــــــی زارم

از ایــــن که دوسـتت دارم،از این اصــــــــــــرار بی زاری

از این بی اعتنـــــــایی هـــات، ازاین انـــکار بــــی زارم

اگرچـــه زنده مـــاندن بی نفـــس ممـــکن نخواهـد شد

نمی خــــــواهی مرا،باشـــــــد، من از اجبـــار بی زارم

***

 

چه سخت است اینکه با حس نبود تو گــلاویزم

سکوتی سرد، در حالی که من از شـعر لبریزم

رها کردی مرا،گـفتـی که من هم دسـت بردارم

چـگونـه این منِ بـدمســـت از چشـمت بپرهیزم

من آنی که تو می خـواهی نبودم ،خوب میدانـم

که مشـتاق بهــاری تو، ولی من زرد و پاییـزم

حقیرم می شمـاری،چون مرا از دور می بینی

من آن شیرم که در چشمان ریزِ«باز» ناچیزم

تو گفتی مـرد باشم ، مــرد با گریه نمی سـازد

ببین؛مردانه امشب من به یادت اشک میریزم

***

 

ســال ها آوارگی ، کوچه به کوچه ، شــهر شــهر

زندگـی را تلخـی ات کرده به کامـــم زهـر ، زهــــر

کاش کودک می شـدی، شاید که می فهمیدی ام

من بـَدَم می آید از تو ، تا قیـامت قهـــــــر قهـــــــر

بابک تمیز